فروغی بسطامی (غزلیات)/ثواب من همه شد عین رو سیاهی من
ظاهر
ثواب من همه شد عین رو سیاهی من | که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من | |||||
فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی | که در گدایی او بود پادشاهی من | |||||
به جرم بیگنهی کشتیام خوشا روزی | که غمزهی تو درآید به عذرخواهی من | |||||
توان شناخت که من دردمند عشق توام | ز اشک سرخ و رخ زرد و رنگ کاهی من | |||||
ز کشتگان غمت چون گواه میطلبند | گواه من نبود غیر بیگواهی من | |||||
به غیر تیغ پناهم نماند و میپرسم | که رحم در دلت آید ز بیپناهی من | |||||
سحر به کشتنم از در درآمدی سرمست | مگو نداشت اثر آه صبحگاهی من | |||||
نریخت تا به زمین خون پاک بازان را | به خون دلیر نشد دلبر سپاهی من | |||||
سزد فروغی اگر کج کلاه من گوید | که فتنه راست شد از فر کج کلاهی من |