فروغی بسطامی (غزلیات)/توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم
ظاهر
توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم | که صید زخمی آن ترک سخت بازویم | |||||
امید طلعت او میبرد به هر جایم | هوای طرهی او میکشد به هر سویم | |||||
به هر چه مینگرم جلوهی تو میبینم | به هر که میگذارم قصهی تو میگویم | |||||
مجو خلاف رضای مرا که در همه عمر | به جز مراد تو هیچ از خدا نمیجویم | |||||
اگر چه نام برآوردهام به لاقیدی | ولی مقید آن حلقههای گیسویم | |||||
به حلقهای که سر زلف او دست افتد | مسلم است که مشک ختا نمیبویم | |||||
اگر وصال میسر شود، مگر نشود | به جای پا ز پی او به فرق میپویم | |||||
ملک به دیده کشد خاک من پس از مردن | اگر قبول کند خاک آن سر کویم | |||||
مرا که شیر نکردی شکار در میدان | کنون اسیر غزالان عنبرین مویم | |||||
ز مهر دوست فروغی چگونه شویم دست | مگر که دست به خون آب دیدگان شویم |