فروغی بسطامی (غزلیات)/تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست
ظاهر
تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست | خورشید فلک از پی فرمان تو برخاست | |||||
تا تنگ دهان را به شکر خنده گشودی | طوطی به هوای شکرستان تو برخاست | |||||
بر افسر شاهان سرافراز نشیند | هر گرد که از گوشهی دامان تو برخاست | |||||
داغی است که در سینهی صد چاک نهفتند | هر لاله که از خاک شهیدان تو برخاست | |||||
در کار فروبسته عشاق فکندند | هر عقدهی که از زلف پریشان تو برخاست | |||||
صد ولوله در مردم صاحب نظر انداخت | هر فتنه که از نرگس فتان تو برخاست | |||||
بر خاک فشاند آب رخ مشک ختن را | هر نافه که از طرهی پیچان تو برخاست | |||||
در انجمن باده کشانش ننشانند | پیمانهکشی کز سر پیمان تو برخاست | |||||
تا سرزده خورشید جهانتاب ز مشرق | خورشید فروغی ز گریبان تو برخاست |