فروغی بسطامی (غزلیات)/تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
ظاهر
تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل | جمع نخواهد شدن حال پریشان دل | |||||
شوق تو در هم شکست پنجهی شاهین صبر | عشق تو لشکر کشید بر سر سلطان دل | |||||
هم خط نوخیز تو سبزه گلزار جان | هم لب جان بخش تو چشمهی حیوان دل | |||||
کار من آمد به جان از ستم پاسبان | رفتم از آن آستان جان تو و جان دل | |||||
چاره هر درد را خلق به درمان کنند | درد تو را کرده عشق مایهی درمان دل | |||||
گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی | کردن صبر از رخت کی شود امکان دل | |||||
دل به تو بربست عهد، کز سر جان بگذرد | جان گران مایه رفت بر سر پیمان دل | |||||
در طلب چشم تو دور به آخر رسید | آه که آن هم نشد حاصل دوران دل | |||||
رشتهی عقلم گسیخت بر سر سودای عشق | گوهر اشکم بریخت بر در دکان دل | |||||
سوزن فکرت شکست، رشتهی طاقت گسیخت | بس که ز نو دوختم چاک گریبان دل | |||||
عمر فروغی گذشت، کام دل آخر نیافت | گر تو مراد ولی وای ز حرمان دل |