فروغی بسطامی (غزلیات)/تا سراسیمهی آن طرهی پیچان نشوی
ظاهر
تا سراسیمهی آن طرهی پیچان نشوی | آگه از حالت هر بیسروسامان نشوی | |||||
جمعی از صورت حال تو پریشان نشوند | تا ز جمعیت آن زلف پریشان نشوی | |||||
دستگیرت نشود حلقهی مشکین رسنش | تا نگون سار در آن چاه زنخدان نشوی | |||||
بخت برگشتهات از خواب نخواهد برخاست | تا که افتادهی آن صف زده مژگان نشوی | |||||
داخل سلسله اهل جنون نتوان شد | تا که از سلسله عقل گریزان نشوی | |||||
قابل خنجر قاتل نشود حنجر تو | تا به مردانگی آمادهی میدان نشوی | |||||
تا پی نقطهی خالش نروی چون پرگار | مالک دایرهی عالم امکان نشوی | |||||
تا نیاید به لبت جان گرامی همه عمر | کامیاب از لب جان پرور جانان نشوی | |||||
من که واله شدم از دیدن آن صورت خوب | تو برو دیده نگهدار که حیران نشوی | |||||
گر تو را خواجه به خلوتگه خاصش خواند | بندگی را مده از دست که شیطان نشوی | |||||
تیرهبختی سکندر به تو روشن نشود | تا که محروم ز سرچشمهی حیوان نشوی | |||||
هرگز انگشت تو شایسته خاتم نشود | تا ز سر پنجهی اقبال سلیمان نشوی | |||||
گر شوی ماه فروزان به فروغی نرسی | تا قبول نظر انور سلطان نشوی | |||||
نور بخشندهی ابصار ملک ناصردین | که به او تا نرسی مهر درخشان نشوی |