فروغی بسطامی (غزلیات)/تا دیدن آن ماه فروزنده محال است
ظاهر
تا دیدن آن ماه فروزنده محال است | فیروزیام از اختر فرخنده محال است | |||||
تا زلف پراکندهی او جمع نگردد | جمعیت دلهای پراکنده محال است | |||||
تا از همه شیرین دهنان چشم نپوشی | بوسیدن آن لعل شکرخنده محال است | |||||
مشکل که به دستم رسد آن لعل گهر بار | بر دست گدا گوهر ارزنده محال است | |||||
گر عشق من از پرده عیان شده عجبی نیست | پوشیدن این آتش سوزنده محال است | |||||
من در همه احوال خوشم، تا تو نگویی | کز بهر کسی شادی پاینده محال است | |||||
گر خواجه مشفق بکشد یا که ببخشد | الا روش بندگی از بنده محال است | |||||
بشنو که دم تیشه چه خوش گفت به فرهاد | رفتن ز سر کوی وفا، زنده محال است | |||||
کس در عقبش قوت رفتار ندارد | همراهی آن سرو خرامنده محال است | |||||
آگاه نشد هیچکس از بازی گردون | آگاهی از این گنبد گردنده محال است | |||||
سرمایهی دریای گرانمایه فروغی | بیابر کف خسرو بخشنده محال است | |||||
شه ناصردین آن که بر رای منیرش | تابیدن خورشید درخشنده محال است |