فروغی بسطامی (غزلیات)/تا دهان او لبالب شد ز نوش
ظاهر
تا دهان او لبالب شد ز نوش | غنچه را در پوست خون آمد به جوش | |||||
بزم او بهتر ز گلگشت بهشت | نام او خوش تر ز الهام سروش | |||||
با غمش تا طاقتی داری بساز | در پیاش تا ممکنت باشد بکوش | |||||
صید قید او نمییابد خلاص | مست جام او نمیآید به هوش | |||||
با چنان صورت چسان بندم نظر | با چنین آتش چسان مانم خموش | |||||
میخرم خار جفایش را به جان | میکشم بار گرانش را به دوش | |||||
ما و گلزاری که از نیرنگ عشق | گل بود خاموش و بلبل در خروش | |||||
تا پیامش بشنوی از هر لبی | پنبهی غفلت برون آور ز گوش | |||||
رهزن آدم شد آن خال سیاه | آه از این گندمنمای جوفروش | |||||
دوش در خوابش فروغی دیدهایم | تا قیامت سرخوشیم از خواب دوش |