پرش به محتوا

فروغی بسطامی (غزلیات)/تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را

از ویکی‌نبشته
فروغی بسطامی (غزلیات) از فروغی بسطامی
(تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را)
  تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را گفتم به هر وجودی کیفیت عدم را  
  محمود بوسه می‌زد پای ایاز و می‌گفت بنگر چه می‌کند عشق سلطان محتشم را  
  بر تخت‌گاه شاهی آسوده کی توان شد بگذار تاج کی را، بردار جام جم را  
  چندی غم زمانه می‌خورد خون ما را تا می به جام کردیم، خوردیم خون غم را  
  پیش صنم پرستان بالا گرفت کارم تا در نظر گرفتم بالای آن صنم را  
  در عامل دو بینی کام از یکی نبینی بردار از این میانه هم دیر و هم حرم را  
  دلها به شام زلفش نام سحر ندانند که اینجا کسی ندیده‌ست دیدار صبح‌دم را  
  کوس محبتم را در چرخ کوفت خورشید تا آن مه دو هفته بر بام زد علم را  
  خورشید را ز عنبر افکنده‌ای به چنبر تا بر رخت فکندی آن زلف خم به خم را  
  تا نام دود زلفت در نامه ثبت کردم آتش زدم ز حسرت هم دوده هم قلم را  
  هر سو دلی به خواری در خاک ره میفکن تا کی ذلیل سازی دلهای محترم را  
  در عین مستی امشب خوردم قسم به چشمت الحق کسی نخورده‌ست زین خوب‌تر قسم را  
  روزی رمق گرفتم در شاعری فروغی کز شعر من خوش آمد شاه قضا رقم را  
  جم رتبه ناصرالدین کز تیغ کج بیاراست هم ملت عرب را، هم دولت عجم را