فروغی بسطامی (غزلیات)/تا خانهی تقدیر بساط چمن آراست
ظاهر
تا خانهی تقدیر بساط چمن آراست | نشنید کس از سروقدان یک سخن راست | |||||
هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار | هر سو نگری روی وی از پرده هویداست | |||||
ماییم و جهانی که نه بیم است و نه امید | ماییم و نگاری که نه زیر است و نه بالاست | |||||
ماییم و نشاطی که نه پیدا و نه پنهان | ماییم و بساطی که نه جام است و نه میناست | |||||
در پردهی تحقیق نه نور است و نه ظلمت | در عالم توحید نه امروز و نه فرداست | |||||
در دیر و حرم نور رخش جلوه کنان است | نازم صنمی را که هم این جا و هم آنجاست | |||||
چشم من دل سوخته سرچشمهی خون شد | کاش آن رخ رخشنده نه میدید و نه میخواست | |||||
هم با سگ کوی تو شهان را دل الفت | هم با خم موی تو جهان را سر سوداست | |||||
هم شیفتهی حسن تو صد واله بی دل | هم سوختهی عشق تو صد عاشق شیداست | |||||
هم نسخهی لطف از تن سیمین تو ظاهر | هم آیت جور از دل سنگین تو پیداست | |||||
المنة لله که همه بزم فروغی | دلبند و دلآویز و دلآرام و دلآراست |