فروغی بسطامی (غزلیات)/تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما
ظاهر
تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما | بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما | |||||
عشق پیری است که ساغر زدهایم از کف او | عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما | |||||
تو به از شرب دمادم نتوانیم نمود | که جز این شیوهی شیرین نبود مشرب ما | |||||
ملتی نیست به جز کفر محبت ما را | هیچ کیشی نتوان جست به از مطلب ما | |||||
یا رب ما اثری در تو ندارد ورنه | لرزه بر عرش فتاد از اثر یا رب ما | |||||
کس مبادا به سیهروزی ما در ره عشق | که فلک تیره شد از تیرگی کوکب ما | |||||
دی سحر داد به ما وعدهی دیدار ولی | ترسم از بخت سیه، روز نگردد شب ما | |||||
تا نزد عشق به سر خط سعادت ما را | خدمت حضرت معشوق نشد منصب ما | |||||
گر ره وادی مقصود فروغی این است | لنگ خواهد شدن اینجا قدم مرکب ما |