فروغی بسطامی (غزلیات)/تا از مژهی دلکش تیری به کمان داری
ظاهر
تا از مژهی دلکش تیری به کمان داری | هر گوشه شکاری را حسرت نگران داری | |||||
فرخنده پر آن مرغی کش غرقه به خون سازی | آسوده دل آن صیدی کش بهر نشان داری | |||||
هم بادهگساران را بشکسته قدح خواهی | هم شاهسواران را بگسسته عنان داری | |||||
در حلقهی مشکینت سر رشتهی آزادی | در حلقهی مرجانت سرمایهی جان داری | |||||
از جعد پریشانت جمعی به پریشانی | وز چشم سیه مستت شهری به امان داری | |||||
ترسم گسلد مویت از کشمکش دلها | زنهار سبک میرو کاین بار گران داری | |||||
کس طاقت دیدارت زین دیده نمیآرد | آن به که جمالت را در پرده نهان داری | |||||
هیچ از دهن تنگت مفهوم نمیگردد | یعنی که در این معنی خلقی به گمان داری | |||||
هر لحظه جهان دارد از حسن تو آشوبی | بر چهره نقابی کش، کشوب جهان داری | |||||
زان رو لب میگون را آلوده به می کردی | تا خون فروغی را از دیده روان داری |