فروغی بسطامی (غزلیات)/بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
ظاهر
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد | پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد | |||||
بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما | کی آنقدر تطاول با آشنا توان کرد | |||||
مخمور و تشنگانیم زان چشم و لعل میگون | جانی به ما توان داد، کامی روا توان کرد | |||||
وقتی به یک اشارت جانی توان خریدن | گاهی به یک تبسم دردی دوا توان کرد | |||||
یک بار اگر بپرسی احوال بینصیبان | با صد هزار حرمان دل را رضا توان کرد | |||||
هر مدعا که خواهی گر از دعا دهد دست | چندی به سر توان زد عمری دعا توان کرد | |||||
گر جذبهی محبت آتش به دل فروزد | برگ هوس توان سوخت ترک هوا توان کرد | |||||
گر پیر بادهخواران گیرد ز لطف دستم | هر سو به کام خاطر عیشی به پا توان کرد | |||||
گر جرعهای بریزد بر خاک لعل ساقی | خاک سبوکشان را آب بقا توان کرد | |||||
گر آدمی درآید در عالم خدایی | آدم ز نو توان ساخت عالم بنا توان کرد | |||||
گر نیم شب بنالی از سوز دل فروغی | راه قضا توان زد، دفع بلا توان کرد |