فروغی بسطامی (غزلیات)/بگشا به تبسم لب شیرین شکربار
ظاهر
بگشا به تبسم لب شیرین شکربار | کز تنگ دهانت به شکر تنگ شود کار | |||||
یک قوم ز ابروی تو در گوشهی محراب | یک طایفه از چشم تو در خانهی خمار | |||||
از تابش رخسار تو یک شهر بر آذر | وز نرگس بیمار تو یک قوم در آزار | |||||
آنجا که ز خطت اثری سجده برد مور | و آنجا که ز زلفت خبری مهره نهد مار | |||||
هم برده ز جعد تو صبا نافه به خرمن | هم خورده ز لعل تو امل بادهی خروار | |||||
هم شربتی از لعل تو در دکهی قناد | هم نکهتی از جعد تو در طبلهی عطار | |||||
در چنبر گیسوی تو بس عنبر سارا | در حقهی یاقوت تو بس لل شهوار | |||||
یک جمع پراکندهی آن سنبل پیچان | یک شهر جگر خستهی آن نرگس بیمار | |||||
رازم همه افشا شد از آن عمرهی عمار | عقلم همه سودا شد از آن طرهی طرار | |||||
معشوق نداند غم محرومی عاشق | آزاد ندارد خبر از حال گرفتار |