فروغی بسطامی (غزلیات)/به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن
ظاهر
به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن | من که دادم بی قراری را قرار خویشتن | |||||
کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار | پرده را برداشتم از روی کار خویشتن | |||||
دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی | فکر کار دل کنم یا روزگار خویشتن | |||||
بس که کارم سخت شد از سخت گیریهای عشق | مرگ را آسان گرفتم در کنار خویشتن | |||||
دلبرا گر عاشقی از عاشقت پنهان مکن | راز خود مخفی مدار از رازدار خویشتن | |||||
من گرفتم جز تو دلداری نمودم اختیار | چون نمایم با دل بیاختیار خویشتن | |||||
گر امید از طرهی عنبرفشانت برکنم | چون کنم با خاطر امیدوار خویشتن | |||||
ار زدی هر دو عالم را توان بردن به خاک | گر تو را عاشق کند شمع مزار خویشتن | |||||
زان فکندستی به محشر وعدهی دیدار خویش | تا جهانی را کشی در انتظار خویشتن | |||||
تا فروغی با خط مشکین او شد آشنا | مشک میبارد ز کلک مشکبار خویشتن |