فروغی بسطامی (غزلیات)/به جان تا شوق جانان است ما را
ظاهر
به جان تا شوق جانان است ما را | چه آتشها که بر جان است ما را | |||||
بلای سختی و برگشته بختی | از آن برگشته مژگان است ما را | |||||
از آن آلوده دامانیم در عشق | که خون دل به دامان است ما را | |||||
حدیث زلف جانان در میان است | سخن زان رو پریشان است ما را | |||||
چنان از درد خوبان زار گشتیم | که بیزاری ز درمان است ما را | |||||
ز ما ای ناصح فرزانه بگذر | که با پیمانه پیمان است ما را | |||||
ز بس خو با خیال او گرفتیم | وصال و هجر یکسان است ما را | |||||
سر کوی نگاری جان سپردیم | که خاکش آب حیوان است ما را | |||||
شبی بی روی آن مه روز کردن | برون از حد امکان است ما را | |||||
گریبان تو تا از دست دادیم | اجل دست و گریبان است ما را | |||||
به غیر از مشکل عشقش فروغی | چه مشکلها که آسان است ما را |