فروغی بسطامی (غزلیات)/بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد
ظاهر
| بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد | بار دل عالم همه بر دوش تو افتاد | |||||
| تار سر زلفت ز گران باری دلها | صد بار سراسیمه در آغوش تو افتاد | |||||
| یک سلسله دیوانهی آن حلقه زلفند | کز بهر چه بر طرف بناگوش تو افتاد | |||||
| آن دل که نبودهست کسی جز تو به یادش | فریاد که یک باره فراموش تو افتاد | |||||
| آسوده حریفی که ز مینای محبت | تا روز جزا می زد و مدهوش تو افتاد | |||||
| تا شام قیامت نکشد منت خورشید | هر دیده که بر صبح بناگوش تو افتاد | |||||
| آن نقطه که پیرایهی پرگار وجود است | خالی است که بر کنج لب نوش تو افتاد | |||||
| از چشم ترم جوش زند خون دمادم | تا در جگرم خار جگرجوش تو افتاد | |||||
| یک باره نظر بست ز سرچشمهی کوثر | هر چشم که بر لعل قدحنوش تو افتاد | |||||
| خون میچکد از گلبن اشعار فروغی | تا در طلب غنچهی خاموش تو افتاد | |||||