فروغی بسطامی (غزلیات)/با وجود نگه مست تو هشیار نماند
ظاهر
با وجود نگه مست تو هشیار نماند | پس از این ساقی خود باش که دیار نماند | |||||
در خور دولت بیدار نگردد هرگز | آن که شب تا سحر از عشق تو بیدار نماند | |||||
زنیهار از تو که هنگام شهادت ما را | زیر تیغت به زبان حالت زنهار نماند | |||||
بس که آلوده شد از خون خریدارانت | مشت خاکی به سر کوچه و بازار نماند | |||||
چه نشاطی است ندانم سر سودای تو را | که به بازار غمت جای خریدار نماند | |||||
کو اسیری که از آن طره به زنجیر نرفت | کو شکاری که در این حلقه گرفتار نماند | |||||
عشق مردانه به رزم آمد و تدبیر گریخت | یار بیپرده به بزم آمد و اغیار نماند | |||||
خستهام کرد چنان در محبت که طبیب | تا خبردار شد از هستیم آثار نماند | |||||
تا صبا دم زده از طره مشکافشانش | مشک خون ناشده در طبلهی عطار نماند | |||||
گردشی دیدم از آن چشم فروغی که مرا | هیچ حاجت به در خانهی خمار نماند |