فروغی بسطامی (غزلیات)/با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی
ظاهر
با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی | در بزم کسی نیست که دیوانه نکردی | |||||
ای خانه شهری نگهت برده به یغما | در شهر دلی کو که در او خانه نکردی | |||||
تا گنج غمت را سر ویرانی دلهاست | یک خانه دل نیست که ویرانه نکردی | |||||
از حال شکست دلم آگاه نگشتی | تا زلف شکن بر شکنت شانه نکردی | |||||
تنها نه من از عشق رخت شهرهی شهرم | صاحب نظری نیست که افسانه نکردی | |||||
نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش | واندیشه ز دود دل پروانه نکردی | |||||
با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهی | بیگانهام از محرم و بیگانه نکردی | |||||
ای آن که به مردی نشدی کشتهی جانان | دردا که یکی همت مردانه نکردی | |||||
ایمن دلی از دست ستم کاری صیاد | خون خوردی و فریاد غریبانه نکردی | |||||
دل تنگ شدی باز فروغی مگر امروز | از دست غمش گریه مستانه نکردی |