فروغی بسطامی (غزلیات)/ای که هم آغوش یار حور سرشتی
ظاهر
ای که هم آغوش یار حور سرشتی | عیش ابد کن که در میان بهشتی | |||||
صاحب این حسن را سزد که بگوید | ماه فلک را که مه بهیم و تو زشتی | |||||
دل ز تو غافل نگشت یک نفس اما | هم نفسش در تمام عمر نگشتی | |||||
خون غزالان کعبه ریخته چشمت | چون ندیدم صنم به هیچ کنشتی | |||||
لازم عشق آمد آن جمال، خدا را | عاشق بی چاره ره با جرم چه کشتی | |||||
از غم عشقت چه جامهها که دریدم | وز پی قتلم چه نامهها که نوشتی | |||||
خستی و درمان خستگان ننمودی | کشتی و بر خاک کشتگان نگذشتی | |||||
وای بر آن دل که درد عشق ندادی | حیف بر آن جان که داغ شوق نهشتی | |||||
تخم محبت بری نداد فروغی | دانهی بیحاصل از برای چه کشتی |