فروغی بسطامی (غزلیات)/ای کعبهی مقصودم، وی قبلهی آمالم
ظاهر
ای کعبهی مقصودم، وی قبلهی آمالم | مپسند بدین روزم، مگذار بدین حالم | |||||
هم سینه به تنگ آمد از نالهی شب گیرم | هم دیده به جان آمد از گریهی سیالم | |||||
در شامگه هجرش بگداخت تن و جانم | در دامگه عشقش بشکست پر و بالم | |||||
در حسرت دیدارش طی گشت شب و روزم | در محنت بسیارش بگذشت مه و سالم | |||||
از زلف پریشانش در هم شده ایامم | کز صف زده مژگانش وارون شده اقبالم | |||||
از شعلهی رخسارش میسوزم و میسازم | وز جلوهی رفتارش میگریم و مینالم | |||||
شب نیست که در پایش تا روز به صد زاری | یا جبهه نمیسایم یا چهره نمیمالم | |||||
گر با رخ زیبایش یکشام به صبح آرم | فیروز شود روزم، فرخنده شود فالم | |||||
گر زلف و خطش بینی معلوم شود بر تو | هم معنی اوضاعم، هم صورت احوالم | |||||
فردا که گنهکاران در پای حساب آیند | جز عشق گناهی نیست در نامهی اعمالم | |||||
آن روز فروغی من از قتل شوم ایمن | کاو خط امان بخشد زان غمزهی قتالم |