فروغی بسطامی (غزلیات)/ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
ظاهر
ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد | شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد | |||||
صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ | تا سایهی شیرین به سر کوه کن افتد | |||||
واقف شود از حالت دلهای شکسته | هر دل که در آن جعد شکن بر شکن افتد | |||||
خمیازه گشاید دهن زخم دلم باز | چون دیده بدان غمزهی ناوک فکن افتاد | |||||
ترسم که ز زندان سر زلف توام دل | آزاد نگردیده به چاه ذقن افتاد | |||||
جان دادم و بوسی ز دهان تو گرفتم | فریاد گر این قصه دهن بر دهن افتاد | |||||
کو بخت بلندی که بر زلف تو یک چند | من بر سر حرف آیم و غیر از سخن افتد | |||||
برخیزد و جان در قدمت بازفشاند | گر چشم تو بر کشتهی خونینکفن افتاد | |||||
صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم | حاشا که به دنبال غزال ختن افتد | |||||
بگذار که بیند قد و روی تو فروغی | تا از نظرش جلوهی سرو و سمن افتد |