فروغی بسطامی (غزلیات)/ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر
ظاهر
ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر | شاهد شیرین کلام، خسرو فرخ سیر | |||||
ای لب عشاق تو، بوسهزن ساق تو | سینهی مشتاق تو، تیر بلا را سپر | |||||
کوی تو ای دلبرا، کعبهی اهل صفا | روی تو ای خوش لقا، قبلهی اهل نظر | |||||
سنبلت ای گل عذار، بر سر نسرین گذار | هم طبق گل بیار، هم رمق دل ببر | |||||
زلف زرهپوش تو، درع برو دوش تو | کوته از آغوش تو دست قضا و قدر | |||||
چاک گریبان تو، صحن گلستان تو | سنبل پیچان تو، چنبر باد سحر | |||||
ذکر تو کام زبان، فکر تو روح و روان | داغ تو بهتر ز جان، داد تو خوشتر ز سر | |||||
مشکتر از روی تو، ریخته در کوی تو | در هوس بوی تو، شهری خونین جگر | |||||
چند ز آهوی چین، دم زنی ای هم نشین | چشم سیاهش ببین، روز فروغی نگر |