فروغی بسطامی (غزلیات)/ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
ظاهر
ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی | دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی | |||||
دلها تمام اگر تو ندزدیدهای چرا | لرزان و بی قرار و پریشان و درهمی | |||||
گه در کنار ماه چو جراره عقربی | گه بر فراز گنج چو پیچیده ارقمی | |||||
زان رو به شکل سوزن عیشی شدم که تو | باریک تر ز رشته باریک مریمی | |||||
دل بند و دل شکار و دل آویز و دل کشی | پیچان و تاب دار و گرهگیر و محکمی | |||||
نیمی به دوش یاری و نیمی به روی دوست | با سرو هم نشینی و با لاله هم دمی | |||||
کس بر نمیخورد ز تو جز باد صبح دم | کسوده میشود ز شمیمت به هر دمی | |||||
تا بر رخ خجسته جانان نشستهای | ایمن ز هر گزندی و فارغ ز هر غمی | |||||
خورشید در کمند تو گردن نهاده است | گویا کمند پر خم شاه معظمی | |||||
جمشید عهد ناصردین شه که روز عید | بر جا نهشت مخزن دینار و درهمی | |||||
آن خسرو کریم که دست سخای وی | افکنده است رخنه در ارکان هر یمی | |||||
شاها همیشه باد ممالک مسخرت | زیرا که در قلمرو شاهی مسلمی | |||||
چندین هزار عید فروغی به نام تو | گوید غزل که شادی دلهای خرمی |