فروغی بسطامی (غزلیات)/ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما

از ویکی‌نبشته
فروغی بسطامی (غزلیات) از فروغی بسطامی
(ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما)
  ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما وین سلسله سرمایه‌ی دیوانگی ما  
  سر بر دم تیغ تو نهادیم به مردی کس نیست درین عرصه به مردانگی ما  
  با ما نشدی محرم و از خلق دو عالم سودای تو شد علت بیگانگی ما  
  آن مرغ اسیریم به دام تو که خوردند مرغان گلستان غم بی دانگی ما  
  گفتم که کسی نیست به بیچارگی من گفتا که بتی نیست به جانانگی ما  
  گفتم که بود قاتل صاحب‌نظران، گفت چشمی که بود منشا مستانگی ما  
  عالم همه را سوخت به یک شعله فروغی شمعی که بود باعث پروانگی ما