فروغی بسطامی (غزلیات)/ای خنده تو راهزن کاروان قند
ظاهر
ای خنده تو راهزن کاروان قند | ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند | |||||
برخاست نیشکر که ز قد تو دم زند | از هم جدا جدا شد و ببریده بندبند | |||||
مردم سپند بر سر آتش نهند و تو | آتش زدی به عالم از آن خال چون سپند | |||||
ماهی ندیدهام چو تو در چارسوی حسن | خودرای و خودنمای، خودآرای خودپسند | |||||
بالا گرفت آه من از شمع قد تو | چون شعلهای که از سر آتش شود بلند | |||||
من مو به مو جراحت و جعد تو مشک بو | تو سر به سر ملاحت من خسته گزند | |||||
چشم از فراق روی تو در گریه تا به کی | دل ز اشتیاق موی تو در مویه تا به چند | |||||
عشاق را کشیدهای از زلف چین به چین | آفاق را گرفتهای از خم به خم کمند | |||||
جمعی اسیر آن سر زلفین تاب دار | شهری شهید آن خم ابروی تیغ بند | |||||
بیرون نمیرود غم لیلی به هیچ روی | عاقل نمیشود دل مجنون به هیچ بند | |||||
بر آن دو زلف دست فروغی نمیرسد | بی همت بلند خداوند هوشمند |