فروغی بسطامی (غزلیات)/ای اهل نظر کشتهی تیر نگه تو
ظاهر
ای اهل نظر کشتهی تیر نگه تو | خون همه در عهدهی چشم سیه تو | |||||
هر جا که خرامان گذری با سپه ناز | شاهان همه گردند اسیر سپه تو | |||||
ملک دل صاحب نظران زیر و زبر شد | زان فتنه که خفتهست به زیر کله تو | |||||
یعقوب اگر چاه زنخدان تو بیند | بی خود فکند یوسف خود را به چه تو | |||||
خورشید فروزنده شبی پردهنشین شد | کمد به در از پرده مه چارده تو | |||||
زلف و رخت از بهر همین دل کش و زیباست | تا فرخ و میمون گذرد سال و مه تو | |||||
من چاره چشم تو خود هیچ ندانم | الا که علاجش کنم از خاک ره تو | |||||
گر خون مرا چشم تو بی جرم بریزد | بینم گنه خویش و نبینم گنه تو | |||||
ترسم که پس از کوشش بسیار فروغی | رحمی به گدایان نکند پادشه تو |