فروغی بسطامی (غزلیات)/امشب ای زلف سیه سخت پریشان شدهای
ظاهر
امشب ای زلف سیه سخت پریشان شدهای | مگر آگه ز دل بی سر و سامان شدهای | |||||
گر ز دست تو به هر حلقه دلی لرزان نیست | پس چرا با همه تاب این همه لرزان شدهای | |||||
هم گره بر کمر سرو خرامان زدهای | هم زره بر تن خورشید درخشان شدهای | |||||
چون سواری تو که از شیوهی چوگان بازی | بر سر گوی قمر دست به چوگان شدهای | |||||
تا کسی کام خود از مهرهی لعلش نبرد | بر سر گنج ز حسن افعی پیچان شدهای | |||||
چرخ حیران شده از دست رسن بازی تو | که چسان بر سر آن چاه زنخدان شدهای | |||||
اهل معنی همه زین غصه گریبان چاکند | بس که با صورت او دست و گریبان شدهای | |||||
نه به دیر از تو نجات است و نه در کعبه خلاص | طرفه دامی به ره گبر و مسلمان شدهای | |||||
یک سر مو نگرفتند مجانین آرام | تا تو این سلسله را سلسله جنبان شدهای | |||||
تا مگر تازه شود زخم جگرسوختگان | در گذرگاه نسیم از پی جولان شدهای | |||||
تا دگر دم نزند هیچ کس از نافهی چین | در ره باد صبا مشک به دامان شدهایم | |||||
همه شاهان جهان حلقه به گوشند تو را | تا غلام در شاهنشه دوران شدهای | |||||
آفتاب فلک جود ملک ناصردین | که ز خاک قدمش غالیه افشان شدهایم | |||||
گر فروغی سخنت عین گهر شد نه عجب | گر ثناگستر سلطان سخندان شدهای |