فروغی بسطامی (غزلیات)/از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم
ظاهر
از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم | وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم | |||||
دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق | توفان نمونهای بود از چشم پر نمم | |||||
یک جا خراب بادهی آن چشم پر خمار | یک سو اسیر حلقهی آن زلف پر خمم | |||||
نومید من که در قدم یار، بینصیب | محروم من که در حرم دوست محرمم | |||||
او گر به حسن در همه گیتی مسلم است | من هم به خیل سوختگان آتشین دمم | |||||
با خاک مقدم تو چه منت ز افسرم | با لعل دلکش تو چه حاجت به خاتمم | |||||
از تیر غمزهی تو جگر خون و سینه چاک | وز تار طرهی تو دگرگون و درهمم | |||||
تا لشکر خطت پی خونم کشید تیغ | سر کردهی مصیبت و سر خیل ماتمم | |||||
تا دست من به خاتم لعلت رسیدهاست | منت خدای را که سلیمان عالمم | |||||
در من ببین جمال خود ای آفتاب چهر | کز صیقل خیال تو آیینهی جمم | |||||
پیوند دوستداری من سست کی شود | سختم بکش که بر سر پیمان محکمم | |||||
تا جان پاک در قدمت کردهام نثار | در کوی عشق بر همه پاکان مقدمم | |||||
تا بر لبم گذشته فروغی ثنای شاه | ایمن ز هر ملالم و فارغ ز هر غمم | |||||
تاج سر ملوک محمد شه دلیر | کز روزگار دولت او شاد و خرمم |