فروغی بسطامی (غزلیات)/از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم
ظاهر
از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم | در عشق نظر کن که چه دادیم و چه دیدیم | |||||
زان پستهی خندان چه شکرها که نخوردیم | زان سرو خرامان چه ثمرها که نچیدیم | |||||
هر عقده که آن زلف دوتا داشت گشودیم | هر عشوه که آن چشم سیه کرد، خریدیم | |||||
هر باده که سیمین کف او داد، گرفتیم | هر نکته که شیرین لب او گفت شنیدیم | |||||
از خدمت جانانه، کمر بسته ستادیم | در ساحت میخانه، سراسیمه دویدیم | |||||
یک دم بر آن شاهد میخواره نشستیم | یک عمر به خون دل صد پاره تپیدیم | |||||
در عهد بتان آن چه وفا بود نمودیم | در عالم عشق آن چه بلا بود کشیدیم | |||||
زلف سیهش گفت که ما شام مرادیم | روی چو مهش گفت که ما صبح امیدیم | |||||
هر لحظه به زخمم نمکی ریخت دهانش | زین کان ملاحت چه نمکها که چشیدیم | |||||
صدبار زخم دل ما زد نمک، اما | یک بار لبان نمکینش نمکیدیم | |||||
خیاط وفا در ره آن سرو قباپوش | هر جامه که بر قامت ما دوخت دریدیم | |||||
آخر سر ما را به مکافات بریدند | در نامهی او بس که سر خامه بریدیم | |||||
چندان که در آفاق دویدیم فروغی | الا کرم شه نه شنیدیم و نه دیدیم | |||||
فخر همه شاهان عجم ناصردین شاه | کز بار خدا شادی جانش طلبیدیم |