فروغی بسطامی (غزلیات)/از بس که در خیال مکیدم لبان او
ظاهر
از بس که در خیال مکیدم لبان او | یاقوت فام شد لب گوهرفشان او | |||||
نقد وجود من همه مصروف هیچ شد | یعنی نداد کام دلم را دهان او | |||||
پیرانهسر بلاکش ابروی او شدم | با قامت خمیده کشیدم کمان او | |||||
قاتل چگونه منکر خونم شود به حشر | زخمی نخوردهام که نماند نشان او | |||||
دستی که از رکاب سمندش بریده شد | ترسم خدا نکرده نگیرد عنان او | |||||
چندان که در پیش به درستی دویدهام | الا دل شکسته ندیدم مکان او | |||||
بی پرده در حضور من امشب نشسته است | گر صد هزار بار کنند امتحان او | |||||
سودا نگر که بر سر بازار عاشقی | خواهم زیان خویش و نخواهم زیان او | |||||
در عهد شه کلام فروغی بها گرفت | یارب که در زمانه بماند زمان او | |||||
ظل الله ناصردین شه که آمدهست | چندین هزار آیت رحمت نشان او |