فروغی بسطامی (غزلیات)/از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم
ظاهر
از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم | که با وجود می از قید هر غمی جستم | |||||
اگر به یاد سلیمان همیشه دستی داشت | من از لب تو سلیمان باده بر دستم | |||||
گهی ز نرگس مستانهی تو مخمورم | گهی ز گردش پیمانهی تو سرمستم | |||||
سگ سرای توام گر عزیز و گر خوارم | پی هوای توام گر بلند و گر پستم | |||||
خیال گشتم و در خاطر تو نگذشتم | غبار گشتم و بر دامن تو ننشستم | |||||
همین بس است خیال درست عهدی من | که از جفای تو پیمان بسته بشکستم | |||||
طناب عمر مرا دست روزگار گسیخت | هنوز رشتهی امید از تو نگسستم | |||||
ز تیغ حادثه آن روز ایمنم کردند | که با دو ابروی پیوستهی تو پیوستم | |||||
بدین طمع که یکی بر نشانه بنشیند | هزار ناوک پران رها شد از شستم | |||||
فروغی ار دم وارستگی زنم شاید | که من به همت شاه از غم جهان رستم | |||||
ستوده خسرو بخشنده ناصرالدین شاه | که مستحق عطایش به راستی هستم |