فروغی بسطامی (غزلیات)/آن که به دیوانگی در غمش افسانهام
ظاهر
آن که به دیوانگی در غمش افسانهام | آه که غافل گذشت از دل دیوانهام | |||||
در سرشکم نشد لایق بازار دوست | قابل قیمت نگشت گوهر یک دانهام | |||||
گاه ز شاخ گلش هم نفس عندلیب | گاه ز شمع رخش هم دم پروانهام | |||||
سرو فرازندهای خاسته از مجلسم | ماه فروزندهای تافته در خانهام | |||||
با سگ او هم نشین وز همه مستوحشم | با غم او آشنا از همه بیگانهام | |||||
سفرهی میخانه شد خرقهی پشمینهام | بر سر پیمانه ریخت سبحهی صد دانهام | |||||
باده پپاپی رسید از کف ساقی مرا | توبه دمادم شکست بر سر پیمانهام | |||||
آتش رخسار او سوخت نه تنها مرا | خانهی شهری بسوخت جلوهی جانانهام | |||||
مستی من تازه نیست از لب میگون او | شحنه مکرر شنید نعرهی مستانهام | |||||
تا نشود آن هما سایهفکن بر سرم | پا نگذارد ز ننگ جغد به ویرانهام | |||||
جلوهی فروغی نکرد در نظرم آفتاب | تا مه رخسار دوست تافت به کاشانهام |