فروغی بسطامی (غزلیات)/آشوب شهر طلعت زیبای او بود
ظاهر
آشوب شهر طلعت زیبای او بود | زنجیر عقل جعد چلیپای او بود | |||||
ما و دلی که خسته تیر بلای عشق | ما و سری که بر سر سودای او بود | |||||
بالای او مرا به بلا کرد مبتلا | یعنی بلا نتیجهی بالای او بود | |||||
بر خاک پای ماه من ار سر نسوده مهر | پس چارمین سپهر چرا جای او بود | |||||
هشیاریش محال بود روز رستخیز | هر کس که مست نرگس شهلای او بود | |||||
روزی که پاره میشود از هم طناب عمر | امید من به زلف سمن سای او بود | |||||
هر سر سزای افسر زرین نمیشود | الا سری که خاک کف پای او بود | |||||
هر جا حدیث چشمه کوثر شنیدهای | افسانهای ز لعل شکرخای او بود | |||||
هر انجمن که جلوهی فردوس دیدهای | دیباچهای ز روی دل آرای او بود | |||||
دانی قیامت از چه ندارد سر قیام | در انتظار قامت رعنای او بود | |||||
شد روشنم ز نظم فروغی که بر فلک | خورشید یک فروغ ز سیمای او بود |