عطار (فیوصف حاله)/آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال
آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال | گر کند در دشت حشر از من سؤال | |||||
کای فرو مانده چه آوردی ز راه | گویم از زندان چه آرند ای اله | |||||
غرق ادبارم ز زندان آمده | پای و سر گم کرده حیران آمده | |||||
باد در کف خاک درگاه توم | بنده و زندانی راه توم | |||||
روی آن دارد که نفروشی مرا | خلعتی از فضل درپوشی مرا | |||||
زین همه آلودگی پاکم بری | در مسلمانی فرو خاکم بری | |||||
چون نهان گردد تنم در خاک و خشت | بگذری از هرچ کردم خوب و زشت | |||||
آفریدن رایگانم چون رواست | رایگانم گر بیامرزی سزاست |