عطار (غزلیات)/یک غمت را هزار جان گفتم
ظاهر
یک غمت را هزار جان گفتم | شادی عمر جاودان گفتم | |||||
عاشق ذرهای غمت دیدم | هر دلی را که شادمان گفتم | |||||
بر درت آفتاب را همه شب | عاشقی سر بر آستان گفتم | |||||
باز چون سایهای همه روزش | در بدر از پیت دوان گفتم | |||||
ذرهای عکس را که از رخ توست | آفتاب همه جهان گفتم | |||||
تا که وصف دهان تو کردم | قصهای بس شکرفشان گفتم | |||||
چون بدو وصف را طریق نبود | ظلم کردم کزان دهان گفتم | |||||
زان سبب شد مرا سخن باریک | کز میان تو هر زمان گفتم | |||||
ماه رویا هنوز یک موی است | هرچه در وصل آن میان گفتم | |||||
گفته بودم که در تو بازم سر | بی توام ترک سر از آن گفتم | |||||
گفتی از دل نگویی این هرگز | راست گفتی که من ز جان گفتم | |||||
باد بیتو سر زبانم شق | گر من این از سر زبان گفتم | |||||
خواستم ذرهای وصال از تو | وین سخن هم به امتحان گفتم | |||||
در تو نگرفت از هزار یکی | گرچه صد گونه داستان گفتم | |||||
چون نشان بردهای دل عطار | هرچه گفتم بدان نشان گفتم |