عطار (غزلیات)/یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
ظاهر
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد | طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد | |||||
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت | هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد | |||||
بر دل آن کس که تافت یک سر مو زین حدیث | صومعه بتخانه گشت خرقه چو زنار شد | |||||
گر تف خورشید عشق یافتهای ذرهشو | زود که خورشید عمر بر سر دیوار شد | |||||
ماه رخا هر که دید زلف تو کافر بماند | لیک هر آنکس که دید روی تو دیندار شد | |||||
دام سر زلف تو باد صبا حلقه کرد | جان خلایق چو مرغ جمله گرفتار شد | |||||
یک شکن از زلف تو وقت سحر کشف گشت | جان همه منکران واقف اسرار شد | |||||
باز چو زلف تو کرد بلعجبی آشکار | زاهد پشمینه پوش ساکن خمار شد | |||||
هر که ز دین گشته بود چون رخ خوب تو دید | پای بدین در نهاد باز به اقرار شد | |||||
وانکه مقر گشته بود حجت اسلام را | چون سر زلف تو دید با سر انکار شد | |||||
روی تو و موی تو کایت دین است و کفر | رهبر عطار گشت ره زن عطار شد |