عطار (غزلیات)/گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی
ظاهر
گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی | صد کافر منکر را دیندار کنی حالی | |||||
ور زلف پریشان را درهم فکنی حلقه | تسبیح همه مردان زنار کنی حالی | |||||
روزی که ز گلزاری بی روی تو گل چینم | گلزار ز چشم من گلزار کنی حالی | |||||
چون دیدهی من هر دم گلبرگ رخت بیند | از ناوک مژگانش پر خار کنی حالی | |||||
صد گونه جفا داری چون روی مرا بینی | بر من به جوانمردی ایثار کنی حالی | |||||
صد بلعجبی دانی کابلیس نداند آن | ما را چو زبون بینی در کار کنی حالی | |||||
بردی دلم از من جان چون با تو کنم دعوی | خود را عجمی سازی انکار کنی حالی | |||||
چون صبح صبا زانرو در خاک کفت مالد | کز بوی سر زلفش عطار کنی حالی |