عطار (غزلیات)/گر کسی یابد درین کو خانهای
ظاهر
گر کسی یابد درین کو خانهای | هر دمش واجب بود شکرانهای | |||||
هر که او بویی ندارد زین حدیث | هر بن مویش بود بتخانهای | |||||
هر که در عقل لجوج خویش ماند | زین سخن خواند مرا دیوانهای | |||||
هر که اینجا آشنای او نشد | باز ماند تا ابد بیگانهای | |||||
گر چنین خوابت نبردی از غرور | این سخن نشنودیی افسانهای | |||||
زنصفت را نیست با این راز کار | پر دلی میباید و مردانهای | |||||
مرغ این اسرار را در حوصله | از دو عالم میبباید دانهای | |||||
گر ازین مویی چو شانه ره بری | شاخ شاخ آید دلت چون شانهای | |||||
گر برانند از دو عالم باک نیست | هست زین هر دو برون ویرانهای | |||||
زان شرابی کان شراب عاشقانست | نیست در هر دو جهان پیمانهای | |||||
گر جهان آتش بگیرد پیش و پس | نیستم آخر کم از پروانهای | |||||
خویش بر آتش زنم پروانهوار | یا بسوزم یا شوم فرزانهای | |||||
شمع جمعم من که هر دم غیب پاک | میدهد عطار را پروانهای |