عطار (غزلیات)/گر چنین سنگدل بمانی تو
ظاهر
گر چنین سنگدل بمانی تو | وه که بس خونها برانی تو | |||||
چه بلایی بر اهل روی زمین | از بلاهای آسمانی تو | |||||
از تو صد فتنه در جهان افتاد | فتنهی جملهی جهانی تو | |||||
فتنه برخیزد آن زمان که سحر | فرق مشکین فرو فشانی تو | |||||
دهن عقل باز ماند باز | چون درآیی به خوش زبانی تو | |||||
همه اهل زمانه دل بنهند | بر امیدی که دلستانی تو | |||||
خط نویسی به خون ما چو قلم | سرکشان را به سر دوانی تو | |||||
سرگرانی و سرکشی چه کنی | که سبک روحتر از آنی تو | |||||
باده ناخورده از من بیدل | با من آخر چه سر گرانی تو | |||||
چشم من ظاهرت همی بیند | گرچه از چشم بد نهانی تو | |||||
اگر از من کنار خواهی کرد | روز و شب در میان جانی تو | |||||
گلی از گلستانت باز کنم | که به رخ همچو گلستانی تو | |||||
شکری از لب تو بربایم | که به لب چون شکرستانی تو | |||||
خون فشانند عاشقان بر خاک | چون ز یاقوت درفشانی تو | |||||
چند آخر به خون نویسی خط | هیچ خط نیز می ندانی تو | |||||
دل عطار در غمت ریش است | مرهمی کن اگر توانی تو |