عطار (غزلیات)/گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد
ظاهر
گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد | گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد | |||||
چون چشم چمن چهرهی گلرنگ تو بیند | خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد | |||||
بشکافت تنم غمزهی تو گرچه چو مویی است | یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد | |||||
گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست | کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد | |||||
گر چه دل من مرغ بلند است چو سیمرغ | لیکن چو دمت خورد به دام تو درافتد | |||||
گر گلشکری این دل بیمار کند راست | آتش ز لب و روی تو در گلشکر افتد | |||||
بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم | کین آتش از آن است که در خشک و تر افتد | |||||
من خاک توام پا نهم بر سر افلاک | چون باد، گرت بر من خاکی گذر افتد | |||||
بی یاد تو عطار اگر جان به لب آرد | جانش همه خون گردد و دل در خطر افتد |