عطار (غزلیات)/گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد
ظاهر
گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد | زنگی بچهی خال تو بر جایگه افتاد | |||||
در آرزوی زلف چو زنجیر تو عقلم | دیوانگی آورد و به یک ره ز ره افتاد | |||||
چون باد بسی داشت سر زلف تو در سر | از فرق همه تختنشینان کله افتاد | |||||
سرسبزی گلگون رخت را که بدیدم | چون طرهی شبرنگ تو روزم سیه افتاد | |||||
که کرد ز عشق رخ تو توبه زمانی | کز شومی آن توبه نه در صد گنه افتاد | |||||
حقا که اگر تا که جهان بود به خوبیت | بر جملهی خوبان جهان پادشه افتاد | |||||
تا پادشاه جملهی خوبان شدهای تو | بس آتش سوزان که ز تو در سپه افتاد | |||||
چون بوسه ستانم ز لبت چون مترصد | با تیر و کمان چشم تو در پیشگه افتاد | |||||
از عمد سر چاه زنخدان بنپوشید | تا یوسف گم گشته درآمد به چه افتاد | |||||
شهباز دلم زان چه سیمین نرهد زانک | در خانهی مات است که این بار شه افتاد | |||||
جانا دل عطار که دور از تو فتادست | هرگز که بداند که چگونه تبه افتاد |