عطار (غزلیات)/گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی
ظاهر
گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی | دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی | |||||
از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو | گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی | |||||
اندر نهاد گبرت پنجه هزار دیوست | زنار کفر تو خود گبری اگر نبندی | |||||
هر ذرهای ز عالم سدی است در ره تو | از ذره ذره بگذر گر مرد هوشمندی | |||||
چون گویمت که خود را میسوز چون سپندی | زیرا که چشم بد را تو در پی سپندی | |||||
مردانه پای در نه گر شیر مرد راهی | ورنه به گوشهای رو گر مرد مستمندی | |||||
ای پست نفس مانده تا کنی تو دعوی | کافزون ز عالم آمد جان من از بلندی | |||||
هیچ است هر دو عالم در جنب این حقیقت | آخر ز هر دو عالم خود را ببین که چندی | |||||
عطار مرد عشقی فانی شو از دو عالم | کز لنگر نهادت در بند تخته بندی |