عطار (غزلیات)/گر سر این کار داری کار کن
ظاهر
گر سر این کار داری کار کن | ور نهای این کار را انکار کن | |||||
خلق عالم جمله مست غفلتند | مست منگر خویش را هشیار کن | |||||
چون بدانستی و دیدی خویش را | تا بمیری روی در دیوار کن | |||||
گر طمع داری وصال آفتاب | ذرهای این شیوه را اقرار کن | |||||
گر ز تو یک ذره باقی مانده است | خرقه و تسبیح با زنار کن | |||||
با منی شرک است استغفار تو | پس ز استغفار استغفار کن | |||||
یار بیزار است از تو تا تویی | اول از خود خویش را بیزار کن | |||||
گر جمال یار میخواهی عیان | چشم در خورد جمال یار کن | |||||
نیست پنهان آفتاب لایزال | تو چو ذره خویش را ایثار کن | |||||
تا ابد هم از عدم هم از وجود | دیده بر دوز آنگهی دیدار کن | |||||
چند گردی گرد عالم بی خبر | دل سرای خلوت دلدار کن | |||||
در درج عشق بر طاق دل است | مرد دل شو جمعگرد و کار کن | |||||
نقطهی توحید با جان در میان است | گرد جان برگرد و چون پرگار کن | |||||
چون فرو رفتی به قعر بحر جان | عزم خلوتخانهی اسرار کن | |||||
درس اسرار است نقش جان تو | در نه تعلیق و نه تکرار کن | |||||
پس چه کن در لوح جان خود نگر | پس زبان در نطق گوهربار کن | |||||
گر کسی را اهل بینی باز گوی | ورنه درج نطق را مسمار کن | |||||
ور به ترک هر دو عالم گفتهای | ذرهای مندیش و چون عطار کن |