عطار (غزلیات)/گر ز سر عشق او داری خبر
ظاهر
گر ز سر عشق او داری خبر | جان بده در عشق و در جانان نگر | |||||
چون کسی از عشق هرگز جان نبرد | گر تو هم از عاشقانی جان مبر | |||||
گر ز جان خویش سیری الصلا | ور همی ترسی تو از جان الحذر | |||||
عشق دریایی است قعرش ناپدید | آب دریا آتش و موجش گهر | |||||
گوهرش اسرار و هر سری ازو | سالکی را سوی معنی راهبر | |||||
سرکشی از هر دو عالم همچو موی | گر سر مویی درین یابی خبر | |||||
دوش مست و خفته بودم نیمشب | کوفتاد آن ماه را بر من گذر | |||||
دید روی زرد ما در ماهتاب | کرد روی زرد ما از اشک تر | |||||
رحمش آمد شربت وصلم بداد | یافت یک یک موی من جانی دگر | |||||
گرچه مست افتاده بودم زان شراب | گشت یک یک موی بر من دیدهور | |||||
در رخ آن آفتاب هر دو کون | مست و لایعقل همی کردم نظر | |||||
گرچه بود از عشق جانم پر سخن | یک نفس نامد زبانم کارگر | |||||
خفته و مستم گرفت آن ماه روی | لاجرم ماندم چنین بی خواب و خور | |||||
گاه میمردم گهی میزیستم | در میان سوز چون شمع سحر | |||||
عاقبت بانگی برآمد از دلم | موجها برخاست از خون جگر | |||||
چون از آن حالت گشادم چشم باز | نه ز جانان نام دیدم نه اثر | |||||
من ز درد و حسرت و شوق و طلب | میزدم چون مرغ بسمل بال و پر | |||||
هاتفی آواز داد از گوشهای | کای ز دستت رفته مرغی معتبر | |||||
خاک بر دنبال او بایست کرد | تا نرفتی او ازین گلخن به در | |||||
تن فرو ده آب در هاون مکوب | در قفس تا کی کنی باد ای پسر | |||||
بی نیازی بین که اندر اصل هست | خواه مطرب باش و خواهی نوحهگر | |||||
این کمان هرگز به بازوی تو نیست | جان خود میسوز و حیران مینگر | |||||
ماندی ای عطار در اول قدم | کی توانی برد این وادی به سر |