عطار (غزلیات)/گر رخ او ذرهای جمال نماید
ظاهر
گر رخ او ذرهای جمال نماید | طلعت خورشید را زوال نماید | |||||
ور ز رخش لحظهای نقاب برافتد | هر دو جهان بازی خیال نماید | |||||
ذرهی سرگشته در برابر خورشید | نیست عجب گر ضعیف حال نماید | |||||
مرد مسلمان اگر ز زلف سیاهش | کفر نیارد مرا محال نماید | |||||
هر که به عشقش فروخت عقل به نقصان | جمله نقصان او کمال نماید | |||||
دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت | خون توام چشمه زلال نماید | |||||
عشق حرامت بود اگر تو ندانی | کین همه خونها مرا حلال نماید | |||||
در دهن مار نفس در بن چاه است | هر که درین راه جاه و مال نماید | |||||
گر تو درین راه خاک راه نگردی | خاک تو را زود گوشمال نماید | |||||
چند چو طاوس در مقابل خورشید | مرغ وجود تو پر و بال نماید | |||||
درنگر ای خودنمای تا سر مویی | هر دو جهان پیش آن جمال نماید | |||||
هر که درین دیرخانه دردکش افتاد | کور شود از دو کون و لال نماید | |||||
دیر که دولت سرای عالم عشق است | دردکشی در هزار سال نماید | |||||
مثل و مثالم طلب مکن تو درین دیر | کاینه عطار را مثال نماید |