عطار (غزلیات)/گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد
ظاهر
گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد | مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد | |||||
میندهد او به جان گرانمایه بوسهای | پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد | |||||
چون کس نیافت از دهن تنگ او خبر | هر بی خبر چگونه خبر زان دهان دهد | |||||
معدوم شیء گوید اگر نقطهی دلم | جز نام از خیال دهانش نشان دهد | |||||
مردی محال گوی بود آنکه بی خبر | یک موی فیالمثل خبر از آن میان دهد | |||||
چون دید آفتاب که آن ماه هشت خلد | از روی خود زکات به هفت آسمان دهد | |||||
افتاد در غروب و فروشد خجل زده | تا نوبت طلوع بدان دلستان دهد | |||||
در آفتاب صد شکن آرم چو زلف او | گر زلف او مرا سر مویی امان دهد | |||||
ابروی چون کمانش که آن غمزه تیر اوست | هر ساعتی چو تیر سرم در جهان دهد | |||||
گویی که جور هندوی زلفش تمام نیست | آخر به ترک مست که تیر و کمان دهد | |||||
از عشق او چگونه کنم توبه چون دلم | صد توبهی درست به یک پاره نان دهد | |||||
آن دارد آن نگار ز عطار چون گذشت | امکان ندارد آنکه کسی شرح آن دهد |