عطار (غزلیات)/گر تو نسیمی ز زلف یار نیابی
ظاهر
گر تو نسیمی ز زلف یار نیابی | تا به ابد رد شوی و بار نیابی | |||||
یک دم اگر بوی زلف او به تو آید | گنج حقیقت کم از هزار نیابی | |||||
لیک اگر بنگری به حلقهی زلفش | تا ابد آن حلقه را شمار نیابی | |||||
هر دو جهان پردهای است پیش رخ تو | لیک درین پرده پود و تار نیابی | |||||
حجله سرایی است پیش روی تو پرده | پرده بدر گرچه پردهدار نیابی | |||||
هرچه وجودی گرفت جمله غبار است | ره به عدم بر تو تا غبار نیابی | |||||
یافتن یار چیست گم شدن تو | تا نشوی گم ز خویش یار نیابی | |||||
غار غرور است در نهاد تو پنهان | غور چنین غار آشکار نیابی | |||||
گر نشوی آشنای او تو درین غار | غرقه شوی بوی یار غار نیابی | |||||
گر شودت ملک هر دو کون میسر | بگذری از هر دو و قرار نیابی | |||||
ملک غمش بهتر است از دو جهان زانک | جز غم او ملک پایدار نیابی | |||||
گر غم او هست ذرهایت مخور غم | زانکه ازین به تو غمگسار نیابی | |||||
هرچه که فرمود عشق رو تو به جان کن | ورنه به جان هیچ زینهار نیابی | |||||
می فکنی کار عشق جمله به فردا | می به نترسی که روزگار نیابی | |||||
پای به ره در نه و ز کار مکش سر | زانکه چو شد عمر وقت کار نیابی | |||||
بیادب آنجا مرو وگرنه کشندت | در همه عالم چو خواستگار نیابی | |||||
سر چه فرازی پیاده شو ز وجودت | زانکه درین راه یک سوار نیابی | |||||
یک قدم این جایگاه بر نتوان داشت | تا سر صد صد بزرگوار نیابی | |||||
تو نتوانی که راه عشق کنی قطع | کین ره جانسوز را کنار نیابی | |||||
چند روی ای فرید در پی آن گل | خاصه تو زان سالکی که خار نیابی |