عطار (غزلیات)/گر با تو بگویم غم افزون شدهی من
ظاهر
گر با تو بگویم غم افزون شدهی من | خونین شودت دل ز غم خون شدهی من | |||||
زان روی که چون زلف تو تیره است و پریشان | تو دانی و بس حال دگرگون شدهی من | |||||
خاکی شدهام تا چو قدم رنجه کنی تو | با خاک ببینی تن هامون شدهی من | |||||
بیم است که ذرات جهان جمله بسوزد | زین آتس از سینه به گردون شدهی من | |||||
دی گفتهام ای جان سر زلف تو چه چیز است | گو دام تو ای مرغ همایون شدهی من | |||||
پرسیدهام ای لیلی من آن که ای تو | گو آن تو ای عاشق مجنون شدهی من | |||||
گفتم که دهانت چو الف هیچ ندارد | گفتی بنگر طرهی چون نون شدهی من | |||||
آن روز مبادا که بدین چشم ببینم | هندو بچهای را به شبیخون شدهی من | |||||
جانا به خدا بخش دلم را که گزیده است | مقبول تو را این دل مفتون شدهی من | |||||
خون دل عطار چه ریزی که نیابی | هم طبع سخن پرور موزون شدهی من |