عطار (غزلیات)/گر از گره زلفت جانم کمری سازد
ظاهر
گر از گره زلفت جانم کمری سازد | در جمع کلهداران از خویش سری سازد | |||||
گردون که همه کس را زو دست بود بر سر | از دست سر زلفت هر شب حشری سازد | |||||
طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر | هم شمع رخت سوزد گر بال و پری سازد | |||||
بنمای لب و رویت تا این دل بیمارم | یا به بتری گردد یا گلشکری سازد | |||||
جان عزم سفر دارد زین بیش مخور خونش | تا بو که ز خون دل زاد سفری سازد | |||||
این عاشق بی زر را زر نیست تو میخواهی | چون وجه زرش نبود از وجه زری سازد | |||||
تا زر نبود اول تا جان ندهد آخر | دیوانه بود هر کو با سیمبری سازد | |||||
دیری است که میسازم تا بو که بسازی تو | چون توبه نمیسازی دل با دگری سازد | |||||
چون نیست ز یاقوتت هم قوت و هم قوتم | عطار کنون بی تو قوت از جگری سازد |