عطار (غزلیات)/گرفتم عشق روی تو ز سر باز

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(گرفتم عشق روی تو ز سر باز)
  گرفتم عشق روی تو ز سر باز همی پرسم ز کوی تو خبر باز  
  چه گر عشق تو دریایی است آتش فکندم خویشتن را در خطر باز  
  دواسبه راه رندان برگرفتم به کار خود درافتادم ز خر باز  
  فتادم در میان دردنوشان نهادم زهد و قرایی به در باز  
  میان جمع رندان خرابات چو شمعی آمدم رفتم به سر باز  
  چنان از دردیت بی خویش گشتم که گفتم نیست از جانم اثر باز  
  منم جانا و جانی در هوایت ندارم هیچ جز جانی دگر باز  
  دلم زنجیر هستی بگسلاند اگر بر دل کنی ناگاه در باز  
  همای همتم از غیرت تو نیارد کرد از هم بال و پر باز  
  چه می‌گویم که جانها نیست گردد اگر گیری ز جانها یک نظر باز  
  دل عطار از آهی که دانی رهی دارد به سوی تو سحر باز