عطار (غزلیات)/گرفتم عشق روی تو ز سر باز
ظاهر
گرفتم عشق روی تو ز سر باز | همی پرسم ز کوی تو خبر باز | |||||
چه گر عشق تو دریایی است آتش | فکندم خویشتن را در خطر باز | |||||
دواسبه راه رندان برگرفتم | به کار خود درافتادم ز خر باز | |||||
فتادم در میان دردنوشان | نهادم زهد و قرایی به در باز | |||||
میان جمع رندان خرابات | چو شمعی آمدم رفتم به سر باز | |||||
چنان از دردیت بی خویش گشتم | که گفتم نیست از جانم اثر باز | |||||
منم جانا و جانی در هوایت | ندارم هیچ جز جانی دگر باز | |||||
دلم زنجیر هستی بگسلاند | اگر بر دل کنی ناگاه در باز | |||||
همای همتم از غیرت تو | نیارد کرد از هم بال و پر باز | |||||
چه میگویم که جانها نیست گردد | اگر گیری ز جانها یک نظر باز | |||||
دل عطار از آهی که دانی | رهی دارد به سوی تو سحر باز |